سروش و سروینسروش و سروین، تا این لحظه: 15 سال و 11 ماه و 2 روز سن داره

سروش و سروین دوقلوهای نازنینم

بارش برف و خانه ی برف گیر و منطقه ی برف خیز ما...

کلی عکس و خاطره داریم که تو اولین فرصت براتون می ذارم. الان باید براتون داستان بخونم و ..... لالا..... چهارشنبه شب ساعت 9:45 ---------------------------------------------------- بله از اول هفته بارش برف شروع شد و یکشنبه صبح که از خواب بیدار شدیم دیدیم همه جا پر از برفه و نمی شه ماشینو بیرون برد . یکشنبه رو خودمون تعطیل کردیم و اما دوشنبه که تعطیل بود تا آخر هفته و ما دو نوبت برف بازی کردیم، روز دوشنبه و پنجشنبه.... . که البته برف بازی پنجشنبه مون مفصل بود و خانوادگی رفتیم برف بازی....   از تعطیلات و مشکلاتمون با اطلاع رسانی ها بگم که روز دوشنبه با سروشی رفتیم مدرسه که با دربهای بسته مواجه شدیم و گویا صبح اعلام کرده بود...
18 بهمن 1392

پروژه ی سروش

سروشی من ٧ بهمن کنفرانس داره در مورد پرندگان و من امشب از ساعت ١٠ و نیم تا الان یعنی ٢ و نیم صبح مشغول جمع آوری مطلب و عکس و ساخت پاورپوینت بودم. که سروش در کلاس هوشمند روی ویدئوپروژکتور با پاورپوینتش کنفرانس بده. الهی من فدای پسرم بشم که از الان کنفرانس و پروژه اش شروع شده......   در اولین فرصت هم پاورپوینت و اولین کنفرانس سروشی رو می ذارم.   ساعت ٢:٤٥ بامداد روز شنبه ٥ بهمن ١٣٩٢ و اما بعد..... روز شنبه عصر که بابا اومد خونه من و سروش با هم دو سه دور تمرین کردیم و بعد هم فایلمون رو روی تلویزیون انداختیم و برای مامانی و بابایی و خاله جونیا و دایی جون که سروش و استاد خطاب می کرد کنفرانس دادیم. روز یکشنبه با...
11 بهمن 1392

روزگار تحصیل در مقطع پیش دبستانی

این روزها حسابی مشغول نوشتن مشق شبم. البته اسمش رو بذارم دیکته ی شب بهتره چون هر شب آقا سروش باید شرح اتفاقاتی که در مدرسه اش گذشته رو برام بگه و من مثل یه بچه ی خوب تند تند بنویسم. البته یه یادگاری کامل از این روزها بصورت مکتوب و کاملا رسمی براش باقی می مونه که این خودش اتفاق خوب و قشنگیه. از طرفی مقارن با هفته ی کتاب و کتاب خوانی و در جهت ایجاد و ارتقاء سطح فرهنگ کتابخوانی در منزل، از طرف مدرسه کتابی با عنوان "الفبای زندگی برای کودکان" با یه پرسش نامه ی ١٠ سوالی به دستم دادن که تا هفته ی آینده جواب سوالات رو بنویسم برای تصحیح به مدرسه بفرستم.  این هم از کوییزم.    البته از اونجایی که من مامان ساعی و کوشایی هستم همی...
18 آذر 1392

ایمیلی از طرف خدا

ایمیلی از طرف خدا نامه ای از سوی پروردگار به همه انسان ها سوگند  به  روز  وقتی  نور می گیرد  و به شب  وقتی آرام  می گیرد که من نه تو را رها  کرد ه‌ام و نه با  تو دشمنی کرده‌ام( ضحی 1-2) افسوس که هر کس را به تو فرستادم تا به تو بگویم دوستت دارم و راهی پیش پایت بگذارم او را به سخره گرفتی. (یس 30)  و هیچ پیامی از پیام هایم به تو نرسید مگر از آن روی گردانیدی.(انعام 4)  و با خشم رفتی و فکر کردی هرگز بر تو  قدرتی نداشته ام(انبیا 87)  و  مرا به مبارزه طلبیدی و چنان متوهم  شدی که گمان بردی  خودت بر همه چیز  قدرت داری. (یونس 24)   ...
20 آبان 1392

جشن پیش دبستان سروین

و این هم جشن روز اول پیش دبستانی سروین خانومی صف بچه ها برای رفتن به کلاس ها   سروین و دوستش سحر در کلاس و این هم بخشی از لوازم مدرسه سروین که به مدرسه تحویل دادیم. از وسایل سروش یادم رفته عکس بگیرم که دیگه بهشون دسترسی ندارم چون تو مدرسه است.   و این هم کتاب های درسی سروش که از فراموشی من قسر در رفتن و ثبت شدن و حالا آقا سروش سیبیلو می شود...... نمی دونم بچه م چه علاقه ای به سیبیل داره که با هرچه واسه خودش یه شبه سیبیلی دست و پا می کنه.... و البته سروین نیز هم ...
23 مهر 1392

جشن ورود به مدرسه

جمعه شب که فرداش روز اول مدرسه برای سروش بود، تو خونه ی مامانی جشن داشتیم. آخه چهار تا سال اولی داشتیم، هردو دوقلوها. سروش و سروین ورود به مدرسه و خاله جون و دایی جون ورود به دانشگاه. خلاصه سروش و سروین حسابی کادو گرفتن و کلی ذوق کردن واسه ی مدرسه رفتن. حالا سر فرصت عکسها شو براتون می ذارم، آخه برای همین عکسها هی ثبت خاطراتمون امروز و  فردا میشه و از دهن می افته.   راستی سروین جونی یه هفته دیرتر کلاسهاش شروع می شه و تو این مدت منو کچل کردی که مامان پس من کی باید برم. امیدوارم همیشه همینقدر برای رفتن به مدرسه مصمم باشین.   حالا می خوام چند تا از شیرین زبونی های سروین جونی رو بنویسم. یه شب که خونه ی مامانی بو...
22 مهر 1392

در احوالات سروش .....

تا یک ماه پیش سروش و سروین به جای بازی های کامپیوتری با اسباب بازی هاشون بازی می کردن و جز چند مورد آموزشی و شاهنامه و این قبیل نرم افزارها ، با کامپیوتر بازی نمی کردین. تا اینکه خونه ی مامانی سروش انگری برد رو در کامپیوتر تجربه کردین و ..... یه مدتیه که کامپیوتر ما دچار مشکل شده و سروش هم برای بازی به خونه ی مامانی میره. امروز بعدازظهر سروش: مامان می شه من برم خونه ی مامانی؟ مامان: برای چی بری؟ اگه می خوای انگری برد بازی کنی ، موس شون خونه ی ماست و نمی تونی بازی کنی. سروش: نه بازی نمی خوام. دلم برای مامانی تنگ شده . می خوام برم پیشش بشینم. مامان : پس زود برگرد. ساعت که به ٦ رسید خونه باش .... بعد از اینک...
14 مهر 1392

جشن غنچه ها

گلای ناز من امروز به استفبال ماه مهر و البته مدرسه و دانش اندوزی   رفتن. سروش و سروین آماده برای رفتن به جشن غنچه ها 31 شهریور ماه 1392 سروشی در جشن غنچه ها با جایزه اش امروز در مدرسه ی سروش جشن غنچه ها یرگزار شد و من و سروین هم همراه سروش بودیم. مدیریت مدرسه به همراه معلمان تاج و هدیه بر سر نوآموزان گذاشتن و سروین خانومی هم مدام بهونه می گرفت که من گشنمه، گرممه، خسته شدم و .... و من هم که می دونستم قضیه از کجا آب می خوره ولی چاره ای نداشتم جز مدارا و با خودم فکر کردم که بعد از جشن برای سروین هم هدیه می گیرم که از دلش دربیاد. البته مدرسه ی سروین هم جشن براشون می گیره ولی هفته ی آینده . ...
6 مهر 1392