روزگار تحصیل در مقطع پیش دبستانی
این روزها حسابی مشغول نوشتن مشق شبم. البته اسمش رو بذارم دیکته ی شب بهتره چون هر شب آقا سروش باید شرح اتفاقاتی که در مدرسه اش گذشته رو برام بگه و من مثل یه بچه ی خوب تند تند بنویسم. البته یه یادگاری کامل از این روزها بصورت مکتوب و کاملا رسمی براش باقی می مونه که این خودش اتفاق خوب و قشنگیه.
از طرفی مقارن با هفته ی کتاب و کتاب خوانی و در جهت ایجاد و ارتقاء سطح فرهنگ کتابخوانی در منزل، از طرف مدرسه کتابی با عنوان "الفبای زندگی برای کودکان" با یه پرسش نامه ی ١٠ سوالی به دستم دادن که تا هفته ی آینده جواب سوالات رو بنویسم برای تصحیح به مدرسه بفرستم. این هم از کوییزم.
البته از اونجایی که من مامان ساعی و کوشایی هستم همین امروز خوندمش و سوالاتم جواب دادم و آماده ی تحویله.و باز هم از حق نگذریم کتاب مفیدی بود.
نمی دونم من اسمم دانش آموزه یا این فسقلیا...
خلاصه که رسما سر کارم. حالا دیگه از خرید راه و نیم راه برای مدرسه ی سروین نگم بهتره که کاغذ سمباده و جایزه برای بچه ها و پولک و ......
چندروز پیش بابا سعید در حال آموزش مفاهیم ریاضی به بچه ها سوال های ملموس برای سروین طرح می کرد:
(قبلش بگم که چند روز پیش که داشتم اتاق بازی رو جمع می کردم و یکی تو سر خودم می زدم یکی تو سر عروسکای بی جا و مکان، تصمیم گرفتم برای اینکه از شر این حجم از عروسک ها رها بشم یه سری شون رو رد کنم بیرون، ولی خوب سروین مانند عقابی هوشیار ناظر جمع کردن من بود و راه گریزی از دستش نبود که یکهو فکری به ذهنم رسید و با کلی زبون های جوراجور سروین رو راضی کردم که دو سه تا از عروسکاشو بده به بچه های نیازمند)
حالا سوال بابا سعید از سروین:
سروین اگه تو ٨ تا عروسک داشته باشی و ٥ تا شونو بدی به بچه های نیازمند چند تا عروسک برات می مونه؟ سروین با چشم های گرد شده اومد تو صورت بابا سعید و گفت نمی دم بهشون .
بابا: چرا؟ سروین: آخه فقط ٣ تاش واسه خودم می مونه..... نمی دونم اسم این حاظر جوابی رو انگیزه ی قوی بذارم یا حضور ذهن بالا!!!!!
بعد از کلی سوال و جواب حالا نوبت طرح سوال توسط سروینه.
بابا اگه ما ٤ تا پنیر داشته باشیم ٥ تا پنیر بدیم به خاله زهرا حالا چند تا پنیر داریم؟
بابا:اینکه نمی شه دخترم
سروین: چرا می شه ، خوب یکیش هم تو یخچاله دیگه. دیدی بلد نبودی جواب بدی... . دختر تو که از الان اینجوری می پیچونی وای به روزگار ما بعد از این .....
یک هفته بعد.................................................................
اولین کتابم عرضه شد
در راستای اثبات جابجایی من و سروش بعنوان دانش آموز...
ولی گرامی با سلام
به مناسبت هفته ی کتاب و کتاب خوانی کتاب بسازید
ای خداااااااااااااااااااا کمممممممممممممممممممک
.
.
.
ولی بالاخره ساختیم. عکساش رو هم در اولین فرصت می ذارم. عنوان کتابمون سروش در مدرسه بود که به نویسندگی سروش و مامان و تصویرگری سروش به رشته ی تحریر درآمد.
یعنی مادر که شدی بجز آشپز سفارشی و معلم و زبان دان اون هم دو زبان زنده ی دنیا بجز زبان مادری و متخصص رایانه و امور الکترونیکی و قصه گو و راننده سرویس و سه چهار تا شغل شریف دیگه که اسم نمی برم ، باید نویسنده هم بشی.... بله. خدا سلامتی بده و حوصله ، اینم بچه داری در این عصره دیگه ،کاریشم نمی شه کرد. ٧ آذر ٩٢
عکس های کتاب در ادامه ی مطلب
تازه بابت کتاب و جشنواره ی غذا لوح تقدیر هم گرفتم. یه جورایی مامانای ساعی رو تشویق کردن.