جشن ورود به مدرسه
جمعه شب که فرداش روز اول مدرسه برای سروش بود، تو خونه ی مامانی جشن داشتیم. آخه چهار تا سال اولی داشتیم، هردو دوقلوها. سروش و سروین ورود به مدرسه و خاله جون و دایی جون ورود به دانشگاه. خلاصه سروش و سروین حسابی کادو گرفتن و کلی ذوق کردن واسه ی مدرسه رفتن.
حالا سر فرصت عکسها شو براتون می ذارم، آخه برای همین عکسها هی ثبت خاطراتمون امروز و فردا میشه و از دهن می افته.
راستی سروین جونی یه هفته دیرتر کلاسهاش شروع می شه و تو این مدت منو کچل کردی که مامان پس من کی باید برم. امیدوارم همیشه همینقدر برای رفتن به مدرسه مصمم باشین.
حالا می خوام چند تا از شیرین زبونی های سروین جونی رو بنویسم.
یه شب که خونه ی مامانی بودیم سروین شروع کرد به طرح معما:
اگه تونستین یه کلمه بگین که با "ه" شروع بشه. هر کسی چیزی گفت و سروین به نشانه ی نفی سرش رو تکون می داد. در آخر گفت خوب نتونستین. "هاله زهرا" منظورش همون خاله زهرا ی خودمون بود....
حالا یه حیوون که اولش "ج" باشه. باز هم تلاش و حدس های بی شمار و خنده و سر تکون دادن های سروین و در آخر نه ی قراء سروین خانوم. بابا آسونه که"جوزن" که همون گوزن خودمونه. نمی دونم این ١/٨ رگ چه کرده که بچم از لهجه ی غلیظش کم نمیشه. جوزن و چباب و گذا و .....(همون گوزن و کباب و غذا)
چند تا دیگه هم بود که یادم نمیاد و باید کمک بگیرم. این هم از مصادیق بارز خطا بودن تاخیر در ثبت خاطرات.(اوووووه چقدر این جمله ثقیل شد!!!! کار، کارِ سرو کله زدن با ادب و فرهنگه. ای بابا مشکل شد دو تا، جمله ی رمزی هم بهش اضافه شد) بگذریییییییییم.....
دوستون دارم و به خدا می سپارمتون زیباترین دلایل بودنم.
٩ مهرماه ١٣٩٢
و بالاخره عکس ها....
هدیه های مامانی و بابایی و خاله ها و دایی جون
و این هم قسمتی از هدایای دوستای خوبمون مهدیه جون و مریم جون و مامان و بابای مهربونشون
وای دلم خواست برم مدرسه.... (البته فقط برای کادوهاش)