در احوالات سروش .....

تا یک ماه پیش سروش و سروین به جای بازی های کامپیوتری با اسباب بازی هاشون بازی می کردن و جز چند مورد آموزشی و شاهنامه و این قبیل نرم افزارها ، با کامپیوتر بازی نمی کردین. تا اینکه خونه ی مامانی سروش انگری برد رو در کامپیوتر تجربه کردین و .....

یه مدتیه که کامپیوتر ما دچار مشکل شده و سروش هم برای بازی به خونه ی مامانی میره.

امروز بعدازظهر سروش: مامان می شه من برم خونه ی مامانی؟

مامان: برای چی بری؟ اگه می خوای انگری برد بازی کنی ، موس شون خونه ی ماست و نمی تونی بازی کنی.

سروش: نه بازی نمی خوام. دلم برای مامانی تنگ شده . می خوام برم پیشش بشینم.

مامان : پس زود برگرد. ساعت که به ٦ رسید خونه باش ....

بعد از اینکه  زمان مقرر رسید با منزل مامانی تماس گرفتم که متوجه شدم سروش مشغول بازی با کامپیوتره .....  بله آقا سروش موس رو توی کیفش گذاشته بود و رفته بود و .....

خودم رو به خونه ی مامانی رسوندم که دیدم بعله آقا سروش مامانی رو هم پیچونده و بجای انگری برد داره جنگ بازی می کنه.  یعنی به این سن رسیدم نتونسته بودم مامانم رو اینجوری بپیچونم که آقا سروش در سن ٥ سالگی تونست.... .

و فقط به این فکر می کنم که خدا به دادم برسه تا ٢٠ سال آینده...... . ١٤ مهر ماه ١٣٩٢