سروش و سروینسروش و سروین، تا این لحظه: 15 سال و 11 ماه و 18 روز سن داره

سروش و سروین دوقلوهای نازنینم

به یاد دوست....

امروز یه خبری شنیدم از یه عزیزی که ...... تا همین الان که دارم تایپ می کنم حالم سر جاش نیومده.             همه ی دوستای خوبم که الان دارین این پست رو می خونید  برای دوست سروش و سروین که فقط سه سال داره ، و هنوز دوست داره با پدر و مادرش باهم و کنار هم زندگی کنن ، دعا کنین.              دعا کنین پدر و مادرش به همراه آرامش باهم با پسر کوچولوشون برن خونه شون و.....                          ...
3 ارديبهشت 1392

یه روز خوب

ما جمعه تصمیم گرفتیم که روزمون رو خاطره انگیز کنیم. شما جمعه صبح خوب خوابیده بودین و پیشبینی من این بود که شب خوابتون نبره و دیر بخوابید. برای همین تصمیم گرفتیم که بعد از ظهر بریم بیرون و شما حسابی خسته شین و شب زود بخوابین، آخه صبح باید زود بیدار شین و خانه ی کودک منتظرتونه. همه ی این دلایل نتیجه اش شد این: و سروش و سروین گل که سوار لاک پشت شدن. (سروین جونی می ترسیدی که سر بخوری و البته سروشی هم) و بعدش رفتیم به دیدن پرندگان...... اینجا طاووس های خیلی قشنگی داشت که سروشی با یه طاووس سفید،از پشت شیشه بازی میکردی و طاووس دنبال دستت میدوید. و این طوطی زیبا  که کاکادوی دور چشم آبی&...
31 فروردين 1392

و ..... اولین روز

گلای من سلام. در ادامه ی پست قبل باید براتون بگم که روز بعدش خیلی خوب از خواب بیدارشدین و این باورنکردنی بود ولی به هر حال خدا رو شکر. روز اولی بود که به خانه ی کودک می رفتین که من مجبور شدم تمام مدت پیشتون باشم. براتون بگم که در خانه ی کودک ما کلاس به معنایی که ما میشناسیم وجود نداره و بچه های هر گروه سنی توی یک طبقه هستن. کلاس های زبان و نقاشی و یوگا و نمایش خلاق هم جز برنامه هاتونه در روزهای هفته. اینا رو نوشتم چون اثر گذر زمان روی این برنامه ها مثل لاک غلط گیره ، نه به خاطر غلط بودنشون که درست هم هستن. به خاطر کرور کرور برنامه در هر روز و هر ساعت که باعث می شه این لحظه های قشنگ رو از یاد ببریم و یا حداقل در ذهنمون...
28 فروردين 1392

23 فروردین 92 پارک و بازی

گلای من ما روز جمعه مون رو با دوستای بابا گذروندیم و خیلی بهمون خوش گذشت . عمو یه بادبادک خوشکل درست کرده بودن و حلقه های دورش رو هم شما و بابا با کمک هم درست کردین. بعد هم باهم روش نقاشی کشیدیم و آماده شد برای بازی. بعد با هم رفتیم پارک. خاله جونی آش پخته بود که تو پارک خوردیم و بعد شما رفتین بادبادک بازی. اون روز باد نمی وزید و سخت می شد بادبادک رو پرواز داد ولی شما حسابی بدو بدو کردین و خوشحال بودین. تلاش سروش برای به آسمان فرستادن بادبادک و اینبار تلاش سروین خانومی وقتی که تلاش های بسیار برای بازی با بادبادک به ناامیدی بدل شد رفتیم اسکوتر بازی. شما اونجا دوست هم پیدا کردین، دنیز و درسا...
25 فروردين 1392

تولد مامانی

ای نقطه ی آغاز وجودم           ای غایت آرزوهایم         مادرم              آغازین روز بودنت در طلیعه ی بهار مبارک امروز ٢٠ فروردین تولد مامانی بود و ما برای مامانی تولد گرفتیم. سروین گل من از صبح خوشحال بودی و صبح که رفتی خونه ی مامانی (تا من برم خرید) از در که خواستی بری تو گفتی: مامانی تولدت مبارک. و تا شب چند بار به مامانی تبریک گفتی.قربون دختر مهربونم برم. سروشی من هم تند تند زنگ می زد مامانی چرا نمیای تولد رو شروع کنیم. خلاصه شب خوبی بود،‌ جشن میلاد فداکارترین شخص...
20 فروردين 1392

من مسئول گل خودم هستم

شازده کوچولو یک بار دیگر به تماشای گل های سرخ رفت و به آن ها گفت: " شما اصلا شبیه گل سرخ من نیستید. شما هنوز چیزی نشده اید، چون کسی شما را اهلی نکرده و شما هم کسی را اهلی نکرده اید. شما مثل روباهِ من در روزهای اول آشنایی مان هستید. در آن روزها، او فقط یک روباه بود؛ روباهی مثل صد هزار روباه دیگر. اما من او را دوست خودم کرده ام و حالا او در تمام دنیا بی مانند است ." گل ها خیلی خجالت کشیدند . شازده کوچولو حرفش را ادامه داد و گفت: " شما گل هلی زیبایی هستید ، اما درونتان خالی است. هیچ کس نمی تواند برای شما بمیرد. البته یک رهگذر معمولی ممکن است گل مرا هم ، گلی مثل همه ی شما به حساب آورد. ولی گلِ من به تنهایی بهتـــــر از هم...
15 فروردين 1392