23 فروردین 92 پارک و بازی
گلای من ما روز جمعه مون رو با دوستای بابا گذروندیم و خیلی بهمون خوش گذشت .
عمو یه بادبادک خوشکل درست کرده بودن و حلقه های دورش رو هم شما و بابا با کمک هم درست کردین. بعد هم باهم روش نقاشی کشیدیم و آماده شد برای بازی.
بعد با هم رفتیم پارک. خاله جونی آش پخته بود که تو پارک خوردیم و بعد شما رفتین بادبادک بازی. اون روز باد نمی وزید و سخت می شد بادبادک رو پرواز داد ولی شما حسابی بدو بدو کردین و خوشحال بودین.
تلاش سروش برای به آسمان فرستادن بادبادک
و اینبار تلاش سروین خانومی
وقتی که تلاش های بسیار برای بازی با بادبادک به ناامیدی بدل شد رفتیم اسکوتر بازی.
شما اونجا دوست هم پیدا کردین، دنیز و درسای نازنین که اتفاقا اونها هم دو قلو بودن ولی از شما 3 سال بزرگترن. با هم دوست شدین و کلی با هم بازی کردین.سروین جونی اسکوترت رو به دوستات هم میدادی و نوبتی با هم بازی می کردین. این هم یک عکس یادگاری از جمع دوستایی که نوبتی باهم بازی می کردین.