سرعین و چالوس مرداد 92 و ....
گلای قشنگم سلام. پس از مکثی به نسبت طولانی اومدم سر وقت وبلاگ و ثبت خاطرات.
اول از همه می خوام از ته دلم یه آرزوی بزرگ کنم، اون هم اینکه هیچ بچه ای هیچ وقت دچار بیماری جدی یا نسبتا جدی هم حتی نشه. البته می دونم که دعای خیلی بزرگی دارم که با محاسبات دنیایی ما شاید 100% عملی نباشه ولی خدای من خیلی بزرگتر از دعامه و من امیدوار به قدرتش و اراده ش.و از خدای بزرگ و مهربون می خوام که به واسطه ی بزرگی و مهربونیش همه ی مریض ها رو ، مخصوصا کوچولوهای بیمار رو شفای عاجل بده . آمین
الآن که دارم می نویسم خوشحالم و خدا رو شاکر که گوش سروش عزیزم بدون نیاز به دخالات پزشکی خاص کاملا خوب شده و خیال ما هم آسوده.
آخه چند روز قبل از سفر هرچی به سروشی می گفتم می گفت چی؟ و من هم باید دوباره حرفم رو تکرار می کردم. تا اینکه درست روز قبل از سفر سروش رو بردم بیمارستان پارسیان تا وضعیت گوشش بررسی بشه. که متوجه شدم که هر دو گوشش دچار عفونت شدید شده. بعد از ظهر هم تا ساعت 7 بدنبال دکتر برای پیگیری این مسئله بودیم. که متوجه شدم از دفعه ی قبل که آنتی بیوتیک ها برای درمان گوش موثر نبود و درانتها با داروهای ضد حساسیت ظاهرا بیماری خاتمه یافته بود، تا الان مشکل ادامه داشته و .... . خلاصه آنتی بیوتیک لازم رو گرفتیم و در طول سفر فکر گوش سروش و اضطراب اینکه آیا وضعیت گوشش دوباره نرمال می شه یا نه باعث شد که من جسمم در سفر و فکرم در نگرانی ها غرق باشه. و هر بار که سروش مخاطب قرار می گرفت و مظلومانه می پرسید انگار خنجری در قلب من فرو می کردن و حالم منقلب می شد و برای حفظ ظاهر و بر هم نخوردن شادی همسفران، بغضم رو فرو می خوردم و سعی می کردم که عادی رفتار کنم. خلاصه بعد از سفر به یک دکتر معروف مراجعه کردیم که با دستگاه های مدرنی که داشت داخل گوش رو دید و گفت که باید عمل کوچکی انجام بشه که عفونت از پشت پرده ی گوش خارج بشه و الا کودک دچار کم شنوایی دائم می شه و تاکید کرد که خیلی خوبه که شما زود فهمیدین و بعد از این عمل هیچ خطری متوجه شنوایی نمیشه. ولی حرف دکتر از عمل جراحی، مثل پتک بر سر من فرود اومد و من نگرام و مستاصل گاه خودم رو متهم می کردم به غفلت که اگر همون موقع وسواس به خرج داده بودم و به حرف دکتر مبنی بر بهبود سروش اعتماد نکرده بودم شاید وضعیت چنین نبود و گاهی هم وضعیت اقتصادی و سیاسی مملکت رو برای داروهای غیر موثر و این وضعیت نابسامان بهداشت. وای که چه حال بدی بود. وقتی رسیدم خونه بلافاصله یاد دوستم افتادم که او هم در کودکی دچار این اتفاق شده بود و پزشکی حاذق با تجویز چند دارو اون رو از عمل نجات داده بود. با این که پیدا کردن و مراجعه به این فرشته ی نجات کمی مشکل بود ولی طی دو هفته ی آتی تحت مداوایش قرار گرفتیم و بعد باز تست از گوش و الحمدلله بهبودی کامل. و شنوایی نرمال پسر بازیگوش و شلوغ خودم.
ومن چقدر در این مدت اشک ریختم و از خدا درخواست لطف کردم. و از صمیم قلبم آرزو می کنم که همه ی بچه ها همیشه سلامت و تندرست باشند و همینطور بچه های من که حقیقتا از جانم عزیزترند.
و حالا عکس های سفر ما .
سروش و سروین در ساحل گیسوم در حال اسب سواری
و شورابیل. اردبیل و سرمای غیر منتظره(البته برای ما) درست در گرمترین روزهای سال
شابیل و طبیعت زیبایش همراه با اتیس!!!!!!
و سروین خوش ذوق مامان در حال چیدن گل
و کوه زیبای سبلان
و چقدر زیباست کشورمون که هر خطه ایش که پا می ذاریم فکر می کنم زیباترین مناظر رو می بینم ولی وقتی به سمت دیگه و شهر دیگه و استان دیگه میریم باز واژه ی زیباترین در ذهنم بارها و بارها تکرار میشه. کویر زیبا، جنگل بی پایان، دریای بیکران و ......
عزیزای دلم در آلوارس و شتر سواری....
و طبیعت بکر آلوارس در کنار رودخانه. این عکس تو مردادماه گرفته شده ، در حالی که در تهران از گرما شاید نفس کشیدن هم قدری سخت می نمود، ولی اینجا اگه آفتاب اینقدر تند و تیز نمی تابید از سرما نمی تونستیم اینجا بشینیم و اینبار دوست نداشتیم که آفتاب ، این بخاریه طبیعیمون بره. ناگفته نماند که حسابی سوختیم! هممون....
و این جا هم قسمت خوشمزه ی مسافرت . کباب بره ....
جای همه ی دوستان خالی
و موزه ی حمام در اردبیل
و اما چالوس
هفته ی بعدش ما به دعوت دخترعمه جون به چالوس رفتیم که از قضا اون جا هم خیلی خنک و بهتره بگم سرد بود.
سروین خانومی عزیز من در حال چیدن آلبالو از درخت
ناگفته نماند که اینجا اینقدر هوا سرده که همه ی میو ها با تاخیر نسبتا زیاد می رسن
واااااای چه آلبالوهایییییییییی
سروین جونی و فتح درخت و به چنگ آوردن آلبالوها.....
و سروشی و جوجه اردکهای دوست داشتنی
و باز هم سروش عزیزم که دو تا گاو دیده و بی مهابا داشت به سمتشون می رفت ....
اینجا هم کنار رودخانه ای زیبا بود که متاسفانه اسمش یادم رفته
و .......
و بالاخره سفر به شمال و دیدن دایی جون آخرین سفر تابستان 92
اینجا حسابی آثار آفتاب سوختگی در چهره ی سروش و سروین مشهود است.
و آغاز شمارش معکوس تا شروع فصلی دیگر از زندگی سروش و سروین.....
شهریور 92