نقاشی و کاردستی اردیبهشت 92
کلاژ سروین، "جفت پا و کاغذ می خوان هم رو بغل کنن."
کلاژ سروش ، آدم سوار بر اسب به همراه شمشیر و در مقابلِ اسب رد پای اسب بر زمین، ماشین و دوچرخه و بایسیکل ران
می خوام وقتی بزرگ شدم این شکلی شم.....
سروین جونی، مثل مامان شم
می خوام وقتی بزرگ شدم این شکلی شم.....
سروشی عزیزم(سیبیلش منو کشته)
نفاشی دیگر از سروین
یک آدم سوار یک پرنده شده، بِره، تا توپ ها رو بگیره
نقاشی سروش
پلیس می گه چرا ماشینتو گذاشتی جلوی خونه ی همسایه
بد نیست بگم که یک روز صبح که ما با عجله داشتیم می رفتیم خانه ی کودک،(عجله هم به این خاطر بود که بچه ها میل به صبحانه نداشتن و می خواستیم قبل از 9 برسیم مهد که اونجا صبجانه بخورن) که دیدیم یه نفر از خدا بی خبر ماشین اش رو جلوی درب پارکینگ ما پارک کرده. تا آخر کوچه زنگ ها رو زدم ولی ماشین مال هیچکدام از همسایه ها نبود. تنها فکری که به ذهنم رسید این بود که بوق بزنم، بیش از 10 دقیقه معطل شده بودم. همینطور که بوق می زدم آقای همسایه ای که رد می شد به کمکم اومد که فرمون بده که من بتونم ماشین رو بیرون بیارم ولی امکان پذیر نبود. خلاصه سر دردتون ندم همسایه ها جمع شدن و گفتن به پلیس زنگ بزنیم، دیگری گفت تا پلیس بیاد طول می کشه. بنده خدا عجله داره. تصمیم گرفتن که ماشین رو هول بدن عقب و هرچه باداباد. و ......
این جریان الهام بخش سروش بود برای کشیدن این نقاشی