سروش و سروینسروش و سروین، تا این لحظه: 15 سال و 9 ماه و 28 روز سن داره

سروش و سروین دوقلوهای نازنینم

اولین های کلاس اول

امروز یعنی روز دوشنبه از طرف خانوم منظوری یادداشت داشتیم که ۱۵ سوال ریاضی برای آزمون فردا دراورده شود. و البته ما از خیلی قبل تر از ازمون باخبر بردیم و با هم کلی گاج حل کردیم ولی خوب دیروز ۱۵ سوال بسیار سخت هم دراوردم و ...    خلاصه اولین ازمون ریاضی مون روز ۲۷ ابان ۹۳ رخ خواهد داد و با برخورد بسیار خوب خانوم منظوری مهربونمون سروش اصلا ترسی در رابطه با اجرا شدن ازمون نداشت. و این برای من جای شکر داره      واما اولین های دیگرمون.... اولین دیکته ی سروش و اولین دیکته ی سروین که حتما عکسشون رو خواهم گذاشت   دوستون دارم نازنینای من.  حال فعلی من که بیداری زده به سرم چون ظهر یکم با هم خوابیدیم و بعد هم ...
27 آبان 1393

روز تولد مامان

گلای قشنگم بزرگ شدن و مناسبت ها رو به خاطر می سپارن و حساب روزهاش رو هم دارن. امسال از اول مهر سروین حساب روزهای پاییز رو داشت و هر روز می پرسید امروز این تعداد روز از پاییز گذشته و دیگه کم کم روز۱۱ و ۱۲ ام اعلام می کرد مامان داریم به تولدت نزدیک میشیم. خلاصه روز سیزدهم که عید قربان هم بود بابا از صبح بیرون بود و از جلسه ی کاری بگیر تا کارهای شخصی خودش و سروش و مراسم یادبود اقوام تازه گذشته و دیدار اقوام دیگر.... خلاصه اصلا خونه نبود و نبودیم. ولی شب با سروین و سروش قرار مدار با هم گذاشتن و بچه ها هم شاد و پر انرژی به رختخواب رفتن. البته یکی دوبار لو دادین که ما فردا می خواهیم برات تولد بگیریم. خلاصه فردا بابا ظهر به خونه اومد و بعد از انجام...
16 مهر 1393

روز اول مهر سال 1393

امروز صبح ساعت ۵ بیدار شدم  و برای عزیزانم تغذیه ی ساعات تفریحشون رو آماده کردم و همینطور صبحانه رو. بعد از چیدن میز بچه ها رو بیدار کردم. سروین اینقدر ذوق داشت که خودش بیدار شد و سروش هم سریع بیدار شد و بعد از صبحانه و پوشیدن لباس راهی شدیم. اول سروین رو ساعت ۷ و ربع به مدرسه رسوندم و تحویل ناظم دادم. و بعد با سروش به راه افتادیم که مسیر کوتاهی رو درگیر ترافیک شدیم و خلاصه به مدرسه رسیدیم.   وبعد از تحویل دادن سروش منتظر ایستادم تا بتونم با مسئولین مدرسه برای برگشت هماهنگ کنم. در این حین با مربی سروش هم صحبت کردم، مربی بسیار مهربان و باتجربه ای بودن. خیالم کلی راحت شد. و ساعت ۸ و نیم به مدرسه سروین رفتم و با کلی دردسر و قا...
1 مهر 1393

گشت شبانه

گلای نازم الان که دارم می نویسم حدود ۶ روز از برنامه مون می گذره ولی شب خوب و خاطره انگیزی داشتیم. بابا سعید که شب دعوت بود و ما هم با دوستمون اروین جون و مامان مهربونش رفتیم و کلی خوش گذروندیم. هیچ فکر نمی کردم که تا دیروقت طول بکشه ولی شما از بازی دل نمی کندین و شام رو هم همونجا خوردیم و حدودای ساعت یک و نیم نیمه شب بود که به سمت خونه برگشتیم. شب خیلی خوبی بود و حسابی بهمون خوش گذشت اینقدر که آروین طفلک از خستگی نمی تونست رو پا بایسته و تو ماشین خوابش برد ولی سروشی همچنان اصرار داشت که بیشتر بمونیم و تمام مدت برگشت در حال قول گرفتن از من برای تکرار این شب به یادماندنی بود. در اولین فرصت عکس ها و توضیحات رو به پست اضافه می کنم. اینقدر این...
29 تير 1393