سروش و سروینسروش و سروین، تا این لحظه: 15 سال و 9 ماه و 29 روز سن داره

سروش و سروین دوقلوهای نازنینم

جشن ورود به مدرسه

جمعه شب که فرداش روز اول مدرسه برای سروش بود، تو خونه ی مامانی جشن داشتیم. آخه چهار تا سال اولی داشتیم، هردو دوقلوها. سروش و سروین ورود به مدرسه و خاله جون و دایی جون ورود به دانشگاه. خلاصه سروش و سروین حسابی کادو گرفتن و کلی ذوق کردن واسه ی مدرسه رفتن. حالا سر فرصت عکسها شو براتون می ذارم، آخه برای همین عکسها هی ثبت خاطراتمون امروز و  فردا میشه و از دهن می افته.   راستی سروین جونی یه هفته دیرتر کلاسهاش شروع می شه و تو این مدت منو کچل کردی که مامان پس من کی باید برم. امیدوارم همیشه همینقدر برای رفتن به مدرسه مصمم باشین.   حالا می خوام چند تا از شیرین زبونی های سروین جونی رو بنویسم. یه شب که خونه ی مامانی بو...
22 مهر 1392

در احوالات سروش .....

تا یک ماه پیش سروش و سروین به جای بازی های کامپیوتری با اسباب بازی هاشون بازی می کردن و جز چند مورد آموزشی و شاهنامه و این قبیل نرم افزارها ، با کامپیوتر بازی نمی کردین. تا اینکه خونه ی مامانی سروش انگری برد رو در کامپیوتر تجربه کردین و ..... یه مدتیه که کامپیوتر ما دچار مشکل شده و سروش هم برای بازی به خونه ی مامانی میره. امروز بعدازظهر سروش: مامان می شه من برم خونه ی مامانی؟ مامان: برای چی بری؟ اگه می خوای انگری برد بازی کنی ، موس شون خونه ی ماست و نمی تونی بازی کنی. سروش: نه بازی نمی خوام. دلم برای مامانی تنگ شده . می خوام برم پیشش بشینم. مامان : پس زود برگرد. ساعت که به ٦ رسید خونه باش .... بعد از اینک...
14 مهر 1392

جشن غنچه ها

گلای ناز من امروز به استفبال ماه مهر و البته مدرسه و دانش اندوزی   رفتن. سروش و سروین آماده برای رفتن به جشن غنچه ها 31 شهریور ماه 1392 سروشی در جشن غنچه ها با جایزه اش امروز در مدرسه ی سروش جشن غنچه ها یرگزار شد و من و سروین هم همراه سروش بودیم. مدیریت مدرسه به همراه معلمان تاج و هدیه بر سر نوآموزان گذاشتن و سروین خانومی هم مدام بهونه می گرفت که من گشنمه، گرممه، خسته شدم و .... و من هم که می دونستم قضیه از کجا آب می خوره ولی چاره ای نداشتم جز مدارا و با خودم فکر کردم که بعد از جشن برای سروین هم هدیه می گیرم که از دلش دربیاد. البته مدرسه ی سروین هم جشن براشون می گیره ولی هفته ی آینده . ...
6 مهر 1392

سرعین و چالوس مرداد 92 و ....

گلای قشنگم سلام. پس از مکثی به نسبت طولانی اومدم سر وقت وبلاگ و ثبت خاطرات. اول از همه می خوام از ته دلم یه آرزوی بزرگ کنم، اون هم اینکه هیچ بچه ای هیچ وقت دچار بیماری جدی یا نسبتا جدی هم حتی نشه. البته می دونم که دعای خیلی بزرگی دارم که با محاسبات دنیایی ما شاید 100% عملی نباشه ولی خدای من خیلی بزرگتر از دعامه و من امیدوار به قدرتش و اراده ش.و از خدای بزرگ و مهربون می خوام که به واسطه ی بزرگی و مهربونیش همه ی مریض ها رو ، مخصوصا کوچولوهای بیمار رو شفای عاجل بده . آمین الآن که دارم می نویسم خوشحالم و خدا رو شاکر که گوش سروش عزیزم بدون نیاز به دخالات پزشکی خاص کاملا خوب شده و خیال ما هم آسوده. آخه چند روز قبل از...
28 شهريور 1392

تابستان 92

تابستان امسال ما در کلاس های مونته سوری و شنا گذشت. تابستانی گرم و پر تکاپو...... سروین در پلی هوس وقتی که سروش توی استخره.... سروش و سزوین در تعطیلات تابستانی و گردش های درون شهری   ...
30 مرداد 1392

گامی دیگر در جهت استقلال

امشب 12 تیر ماه 92 بعد از تنها یک روز آموزش ، سروش و سروین عزیزم ، به صورت مستقل و خودتون به تنهایی مسواک زدین. مبارکه عزیزانم. دوست داشتم این تاریخ رو براتون ثبت کنم . فکر می کنم وقتی که سالها و سالها از این تاریخ گذشت و توانایی هاتون بی شمار شد  با یاری خدای مهربون، اون موقع یادآوری این تاریخ براتون شیرین خواهد بود.  تو این پست می خوام چند تا از کارهاتون در توی خانه ی کودک رو هم بذارم. این اولین دکمه ای که سروین عزیزم در سن 5 سالگی دوختی  و این هم عکس های شما در خانه ی کودک واین هم عکسی از سروینم در خانه ی کودک سابقش و این هم دختر ناز من که حنابندون محسن جون لباس محلی پوشید و .... ...
12 تير 1392

سفر به نطنز و .... خرداد 92

عزیزای دلم  بعد از تولد شما چند روز تعطیل  بود و ما هم از فرصت استفاده کردیم و به همراه دوستامون رفتیم سفر. اولین توقف ما نیاسر بود که صبحانه خوردیم و شما هم بازی کردین و بعد هم آتشکده ی قدیمی نیاسر در مسیر به سمت آبشار نیاسر گلاب گیری در نیاسر در اینجا در دیگ های مسی بزرگ به نسبت خاصی گلبرگ های گل محمدی و آب قرار دارد که حرارت می بینند و بخار توسط لوله های باریکی به سمت کوزه هایی که در آب خنک قرار دارند هدایت میشود. و بخار در مجاورت خنکا تبدیل به مایع و همان گلاب می شود. زمان چیدن گلها قبل از طلوع آفتاب است. و بعد از نیاسر رفتیم قمصر و نهار خوردیم و بعد به باغ پرندگان رفتیم. البته بهتره بگیم باغ ...
2 تير 1392

تولد پنج سالگی

سلام گلای نازم. امروز جمعه 10 خرداد بود و خونه ی ما غوغا بود. که چون الآن دیروقته و ساعت 1 بامداد از روز شنبه است و من هم حسابی خسته  ام، در فرصت بعدی از امروز براتون می نویسم. و اما چیزی که باعث شد الآن این پست رو بسازم اینه که » من هر وقت به وبلاگتون سر می زنم یه سری هم به دوستان نینی وبلاگی مون می زنم و یه جورایی وابسته شدم که از احوالاتشون با خبر شم. اولین وبلاگی که سر زدم وبلاگ ملیکا جون بود. که به پستی برخوردم با این مضمون> "تولد دو فرشته ناز کوچولو     دوقلوهای ناز خاله،تولدتون پیشاپیش مبارک عسلهای خاله الهی در کمال سلامتی و شادی 100 ساله شوید     [ شنبه 11 / 3 / 1392 ]...
12 خرداد 1392